Jasmine Smart

ای کاش برگردی، اگر می دانستی آتش عشق تو با چه شعله ای وجودم را می سوزاند، دست روی دست نمی گذاشتی، لابد خواست خدا نیست که تو این عشق شورانگیز را درک کنی

Jasmine Smart

ای کاش برگردی، اگر می دانستی آتش عشق تو با چه شعله ای وجودم را می سوزاند، دست روی دست نمی گذاشتی، لابد خواست خدا نیست که تو این عشق شورانگیز را درک کنی

Jasmine Smart

آهِ من
روزی گیرد دامنت، سوزد با منت
با مَنَت سوزد، نه که تنها

اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بی

یادت به خیر،
چقدر عشقمان زیبا بود، و بی نظیر

اگر عاشق نیستی، عاشق کُش هم نباش
اگر عاشقی یافتی که اسیر و شیدایت شده و تو او را غریبه می پنداری،
غریب نواز باش، غریبه کُشی نکن

خیلیا بودند که برای رسیدن به عشقشون عمرشون رو گذاشتند و از این خیلیا، خیلیا بودند که عمرشون رو باختند ولی به عشقشون نرسیدند،؛، شاید من هم از این خیلیای دوم باشم

محبوبه ی قلبم، آهوی رمیده ام، اگر از عشق بینهایت من صرف نظر کنی، چیزی رو از دست می دی که با هیچی نمی تونی جبرانش کنی، ... با هیچی

عشقِ تمامِ من، خوش آمدی و صفا آوردی، جان من قربان قدمهایت، لایقم دانستی و چشم و چراغِ خانه ی دلم شدی، سرت سلامت و شادیت پایدار

۱۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

۳۰
بهمن ۹۶
جاسمین جانم سلام
حالت خوبه ان شاءالله
وقت کردی از خدا بپرس حال ما اینور توی جهنمِ نبودنِ تو چطوره
خواستی احوال ما رو بگیری فقط از خدا بگیر 
کسی از حالمان باخبر نیست
جز خدا
کسی چه می داند چه می کشیم از دست خودمان که چه آوردیم بر سر عشقمان و ...
دگر هیچ
تو که نمی دانی و نمی خوانی و اهمیتی ندارد برایت 
ولی هرچی نباشه یه روز من آرام جانت بودم 
روزی که تو افسرده بودی و تنها،
من انرژی بخش لحظاتت بودم
الان که پر از شور و انرژی و سرزندگی هستی و بعد از سالها خدا مراد دلت را داده، من حق ندارم ...
هیچ حقی ندارم
حتی حق ندارم پیام بدم بپرسم حالت چطوره بانو؟ فلان فیلمی رو دیدی؟ فلان غذایی رو خوردی؟ می دونی فدایی داری؟ می دونی یکی اینجا کیلومترها دور تر از تو لحظه ای از یادت خالی نیست؟ می دونی یه نفر توی این دنیا هست که نبودن تو همه چیز را براش مثل زهر هلاهل کرده؟...

اونی که تو رو داره، نمی دونه چی داره؛ و اونی که می دونه تو چی هستی، تو رو نداره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۲۸
رضا آباد
۳۰
بهمن ۹۶

gol

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۰۶
رضا آباد
۲۹
بهمن ۹۶

یادش به خیر پارسال توی همین روزها بهم گفتی فلانی هرچی می خوای بگی بهم، برام بنویس....

من هم روی کاغذ برات نوشتم آنچه حرف دلم بود و تولدت رو بهت تبریک گفتم

احساسم بهم میگه اون نوشته رو نگه داشتی ولی عقلم میگه هرچی از من داشتی رو نیست و نابود کردی

ولی من، نه به عقلم گوش می دم و نه به احساسم

من به قلبِ زخم خورده ام اعتماد می کنم و تا زنده ام به عشقم وفادار می مونم و بهت ثابت می کنم که حتی برای یک لحظه بهت خیانت نکردم 

البته اعتراف می کنم که ذهنم بهت خیانت کرد اون هم مدت کوتاهی، ولی قلبم هیچ وقت به تو خیانت نکرد




امشب می خوام تا صبح بیدار باشم و فکر کنم، به خودم، به تو

می خوام برنامه بریزم برای آینده

حقیقتش من دلواپس نتیجه و عاقبت کار نیستم، بیشتر می خوام خدا ازم راضی باشه و به اون چیزی عمل کنم که بعدش غصه نخورم و مثل الان حسرت گذشته نداشته باشم

امشب می خوام برنامه ریزی کنم

برای یک زندگی که همه ی لحظه هاش پُر شده از "تو "

امشب می خوام خودم رو آماده کنم

برای یک زندگی که مملو از انتظار باشه ولی ناامیدی بهش راه نداشته باشه

و همه چیز رو بسپارم به خدا

تنها محرم اسرارم و سنگ صبورم خداست و اگر بیشتر به خدا پرداخته بودم، اونی که ساکن قلب و روحم هست الان کنارم بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۲۵
رضا آباد
۲۹
بهمن ۹۶

هرچند چند روز دیر شده و من هنوز تولدت رو تبریک نگفتم

خوب الان تبریک می گم

تولدت مبارک عزیز دلم!!!!


می خواستم امشب بیام کوی یارم و فشفشه توی آسمون پرتاب کنم

چندماه بود برای امشب برنامه ریزی کرده بودم،

می خواستم به تعداد تابستانهایی که دیده ای بادکنک سبزبه آسمون هدیه کنم

می خواستم به تعداد بهارهایی که دیده ای کبوتر سفید توی آسمان شهرت پر بدم

خیلی برنامه ها داشتم

ولی ...

ولی وقتی با تلخکامی باورم شد که تو دیگه کارهای رمانتیک منو دوست نداری و یه جورایی از دیونه بازی های من عذاب می کشی، عمراً من دیگه از این کارا بکنم

یادش به خیر، چقدر ذوق من می کردی و بهم می گفتی  "شجاع دلِ من..."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۱۹
رضا آباد
۲۸
بهمن ۹۶

بیست و پنج دقیقه پیش به تلگرامت سر زدی

چند روز بود نمی دیدمت

"لست سین ری سنتلی" شده بودی

امشب 11:30 آنلاین بودی

حالم یکم بهتره امشب، دیدمت بالاخره


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۵۵
رضا آباد
۲۸
بهمن ۹۶

هرگز نمی تونی احساس منو درک کنی

هیچ خبری ازت ندارم، هیچ

اگر لااقل همشهری بودم باهات می تونستم سراغی ازت بگیرم، یه جوری از احوالت باخبر بشم

از همه چیز محرومم کردی از فضای مجازی از فضای حقیقی از همه چیز،

هر راهی خواستم بهت نزدیک بشم دست و پام رو بستی اونم با بی رحمی و بی اعتنایی، شاید حواست نبود که چکار داری می کنی و این حرفی که می زنی چه بلایی می تونه سرِ طرفِ مقابلت بیاره

فقط خدا می دونه و بس

که چه می کشم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود / آدم آورد در این دیر خراب آبادم

خدایا جاسمین من الان کجاست؟

چکار می کنه؟

حالش خوبه؟ بده؟ اونایی که بهشون وابسته هست، حالشون چطوره؟ 

الان شاده؟ غمگینه؟

ناخوشه یا خوبه حالش؟

نمی دونم


فقط گاهی که بیخود و بی جهت بی حوصله می شم یا الکی به هم می ریزم، با خودم می گم شاید الان عزیز دلم مشکلی داره که من ناخوش احوال شدم

و گاهی که حالم خوبه و نمی دونم چرا، با خودم می گم شاید دلیلش اینه که محبوبه ی قلبم اتفاق خوبی براش افتاده...

نمی دونم


"قلب" موجود عجیبیه،

درسته همه ی تالاپ و تلوپ هاش شبیه هم اند

ولی هر ضربانش یه چیزِ خاص رو داره می گه،

یه چیزی که مربوط می شه به حال و احوال عشقت

اونی که جا خوش کرده توی قلبت و قرار نیست بیرون بره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۳۱
رضا آباد
۲۸
بهمن ۹۶

جاسمین عزیزم سلام

امروز جواب سوالی رو گرفتم که مدتهاست ذهن و روحم رو به خودش مشغول کرده بود

داشتم نامه های فروغ فرخ زاد به همسرش رو نگاه می کردم توی اون چند سالی که پرویز شاپورِ کاریکاتوریست و فروغ فرخزادِ شاعر سر و همسر بودند چه عشقی به هم نثار می کردند، فروغ نامه هایش را با سلام پرویزِ من شروع می کرده و با خداحافظ فروغِ تو به پایان می برده

بعد از چند سال در آستانه ی سی سالگی یعنی چند سال بعد از جدایی از پرویز شاپور از پیوند سابقش به عنوان "ازدواج مضحک" یاد می کند

عشق اینجوریه، نه اینکه فروغ از عشقش فارغ شده باشد نه، حتی پرویز هم عاشق و شیداست ولی تبلور عشق فروغ، دیگه پرویز نیست

نمی دانم پرویز چگونه بوده، ولی به هرحال تن به جدایی داده 

مثل منِ احمق که خودم پا پیش گذاشتم و از تو جدا شدم و نفهمیدم که نه توان جدایی ندارم  و نه امکان بازگشت...

به گفته ی خودت اونجا که گفتی: 

"مرا در خودم کُشتی، هزار بار جان دادم و مُردم انگار که از اول نبوده ام"

بعدها که دیدم صدایی از قلبم نمی آید و آسمان دلم تاریک شده تازه فهمیدم که ابتدا خودم را کشته بودم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۲۶
رضا آباد
۲۸
بهمن ۹۶

جاسمین عزیزم سلام

من که خبری ازت ندارم، فقط می تونم از خدا بخوام سلامتی و سربلندی نصیبت کنه (نصیب خودت و اونی که حسرت دیدنش روی دلم مونده)

چند روز پیش یکی از دانش آموزان روز ولنتاین رو بهم تبریک گفت!! به عنوان بهترین معلمش 

البته من بهش گفتم جایی که فلانی هست (یعنی توی نامهربونم) مطمئناً بهترین معلمت، من نیستم

نمی دونم چرا آدمها گوهر شناس نیستند، واقعاً بهترین رو توی چی می بینند؟

یا شاید هم چشم منه که همه ی زیبایی ها رو  فقط توی تو می بینه، هرچند فقط چشمم نیست، گوش وامونده م صداهایی رو می شنوه که اسم تو رو زمزمه می کنند

هرکی، هر جا، هرچی، می گه ناخودآگاه یه جوری به تو ربط پیدا می کنه

من نمی دونم اون دو ماه چقدر می تونه برام خاطره داشته باشه که هیچ وقت وجود تو، توی زندگی من نباید تمومی داشته باشه

خوش به حال این دانش آموزم که تونست روز ولنتاین رو به اونی که دوست داشت تبریک بگه،

کم تا حالا حسرت خورده بودم اینم باشه یکی دیگه ش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۱۲
رضا آباد
۲۷
بهمن ۹۶

دلتنگ خودمم

دلم برای اون روزهام تنگ شده

روزهایی که طعم زندگی را می چشیدم

روزهایی که آرزو داشتم

غم و شادی داشتم

برای خودم برنامه داشتم

هدف داشتم

شور و انرژی داشتم

مسرور بودم از اینکه خانواده ای دارم ، فرزندانی دارم

خلاصه داشتم زندگی می کردم ،

داد می زدم می خندیدم گریه می کردم می ایستادم می دویدم تکاپو داشتم

حالا نیستی دستپخت خودت را ببینی،

ببینی چه بر سرم آمده،

یه موجود خنثی نه هدفی نه آرزویی نه انرژی برای رسیدن به جایی نه حرفی نه صدایی،

از روزی که وانمود کردی عاشقانه های منو نمی فهمی و برداشتت اینه که قصدم بردن آبروی تو و مزاحمت برای توست دیگه چشمی هم برام نمونده که اشکی بخواد بریزه

خیلی جالب بود برام منو از حراست فرمانداری ترسوندی، تو که با من راجع به دادگاه خانواده و حضانت فرزندان یکی به دو می کردی حالا می خوای با چه چیزایی منو تهدید کنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۵۹
رضا آباد
۲۷
بهمن ۹۶

1

به گمانم این شعر مال سهراب باشه

یادمه یه بار از بس التماست کردم که منو ببخشی و برگردی تو در جوابش این عکس رو گذاشتی توی پروفایلت

و من چقدر سوختم، که تفاوت چیزی که در خیال و قلب منه تا اون چیزی که تو از من ساختی کجا تا به کجاست

فقط همین قدر بهت بگم توی تمام لحظاتی که خدا به من هدیه می کنه، طعمِ تلخِ نبودن تو وجود داره

لحظه های خوبی وجود دارند که اوقات آدم رو شیرین می کنند ... ولی نبودن تو و بدنامی من در ذهن تو همراه همیشگی منه که همه چیز باهاش تلخ و غیر قابل تحمله

دیگه قبولی توی دانشگاه یا هر پیشرفت مادی و معنوی دیگری برات قشنگ نیست

دیگه خنده های پسرت و زیبایی های دخترت برات جذاب و هیجان انگیز نیستند

دیگه هیچ چیز برات زیبا نیستند

زخمی در قلب من وجود داره که همیشه اونو حس می کنم و دردِ خسته کننده ش ظاهراً قراره بنیان منو از جا بکنه...

و تو چقدر بی رحمی و سنگین دلی که اون حرف های ناشایست رو توی اون پیامهات به من زدی

تهمت توهین تهدید تمسخر....

حرفی نبوده که نزده باشی

ولی اینها هیچ کدوم  کام من رو تلخ نکردند، حتی سنگ دلی تو تنوانست منو بشکنه، چیزی که منو شکست اون چهره ای بود که تو از من برای خودت ساختی، بدنامی عاشق در مقابل معشوقش از مرگ دردناک تر و غم انگیز تره، مثل خوره همه ی وجودت را ذوب می کنه و تو کاری از دستت بر نمی آید


من تو را نیازردم، این روزگار و دست سرنوشت بود که من را کُشت و تو را آزرده خاطر کرد


تو دور ترین خاطره در شبهایم نیستی تو زخمی هستی بر سینه ی داغ دارم که هر آن و هر لحظه تو را حس می کنم و تو کجا می فهمی "هر آن و هر لحظه" یعنی چه


من نخواستم که تو کوچ کنی، به خیال خام خودم داشتم به تو کمک می کردم، گفتم پا روی خودم می گذارم ولی به محبوبه ی قلبم خیانت نمی کنم ولی بی خبر بودم از این که "من" یعنی "تو"، و اگر پا روی خودم بگذارم، انگار پا روی تو گذاشته ام


به خیال خام خودت رفته ای از قلبم ولی آنچه حقیقت دارد اینست که من را از قلب خودت بیرون کردی، همین. ای بی نوای عشق! تو کجا دستت به قلب من می رسد

باورم نمی شد که تو بخواهی بروی که به بازگشتنت بیندیشم... رفتن تو تنها من را مات کرد و مبهوت و من در بستر زمان در یک لحظه گیر افتاده ام و آن لحظه همانی بود که تو گفتی:
"من فراموشت کرده ام و تو هم همه چیز را فراموش کن"

تو اگر عاشق باشی در عشقت می سوزی، عشق آفریده خواهد شد و عاشق را خواهد سوزاند و اگر عاشق نباشی .... سوختنی در کار نیست


برو

برو تا پیدا کنی دلی که بهر دلت تبدار است، ولی مطمئن باش کسی همچو من نخواهی یافت که برای تب کردنت بمیرد

شبی مجنون به لیلی گفت ای محبوب بی همتا

تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد


من هم قبول دارم، "عشق زیباست" و "حرمت دارد"

ولی خودمانیم واقعا تو فکر می کنی حرمت عشق را نگه داشتی؟

اساساً تو آیا زیبایی عشق را می فهمی؟ واقعا فکر می کنی عشق همانی است که تو فهمیده ای و چشیده ای؟


ولی من هیچ وقت باورم نمی شود که تو از من بریده باشی چیزی درونم فریاد می زند که قلب تو هنوز با من است فقط تو از قلب خودت غافل مانده ای، نوعاً آدمهای سنگدل اینجوری اند، حتی نسبت به قلب خودشون هم بی تفاوت می شوند

و کلام آخر:


اگر بر جای من غیری گزیند دوست، حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم


گر چه می گفت که زارت بکشم، می دیدم

که نهانش نظری با منِ دلسوخته بود


جاسمین عزیزم، محبوبه ی قلبم، حتی اگر بخواهم تو را از قلب بی جانِ خودم بیرون کنم، 

نمی توانم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۲۹
رضا آباد