Jasmine Smart

ای کاش برگردی، اگر می دانستی آتش عشق تو با چه شعله ای وجودم را می سوزاند، دست روی دست نمی گذاشتی، لابد خواست خدا نیست که تو این عشق شورانگیز را درک کنی

Jasmine Smart

ای کاش برگردی، اگر می دانستی آتش عشق تو با چه شعله ای وجودم را می سوزاند، دست روی دست نمی گذاشتی، لابد خواست خدا نیست که تو این عشق شورانگیز را درک کنی

Jasmine Smart

آهِ من
روزی گیرد دامنت، سوزد با منت
با مَنَت سوزد، نه که تنها

اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بی

یادت به خیر،
چقدر عشقمان زیبا بود، و بی نظیر

اگر عاشق نیستی، عاشق کُش هم نباش
اگر عاشقی یافتی که اسیر و شیدایت شده و تو او را غریبه می پنداری،
غریب نواز باش، غریبه کُشی نکن

خیلیا بودند که برای رسیدن به عشقشون عمرشون رو گذاشتند و از این خیلیا، خیلیا بودند که عمرشون رو باختند ولی به عشقشون نرسیدند،؛، شاید من هم از این خیلیای دوم باشم

محبوبه ی قلبم، آهوی رمیده ام، اگر از عشق بینهایت من صرف نظر کنی، چیزی رو از دست می دی که با هیچی نمی تونی جبرانش کنی، ... با هیچی

عشقِ تمامِ من، خوش آمدی و صفا آوردی، جان من قربان قدمهایت، لایقم دانستی و چشم و چراغِ خانه ی دلم شدی، سرت سلامت و شادیت پایدار

۴۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۹
اسفند ۹۶

خبری نشد؟

حراست فرمانداری؟

کاری نکرد؟

ردی نشونی ؟

فلاح چطور؟

دایی فلاح چطور؟

نتونستند منو گیر بیندازند و محاکمه و اعدام کنند؟

نیازی نیست به هیچ کدوم

بهشون بگو عیدشونو خراب نکنن

بگو برن پیش عشقشون

اونام آدمن، احساس دارن

عیده دیگه، هرکسی می خواد شاد باشه

من خودم می رم، خیالت راحت، نه ردی ، نه نشونی ، نه مزاحمتی، 

اثری از من نمی بینی 

برو خوش باش 

منم عشقم تنهاییه

به فرمونداری و حراستش و فلاح و داییش هم بگو برن به عشقشون برسن

تو هم به عشقت برس

عیده دیگه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۴۲
رضا آباد
۲۹
اسفند ۹۶

لارجر خانم با تو ام

خدا نگذره ازت، من که ازت نمی گذرم

باید تاوان عمر بر باد رفته ی منو بدی

فکر کردی الکیه ؟ یکی بیاد عمر و جونی و موقعیتهای خودش رو نثار تو کنه، از روی عشق پاکی که به تو داره و  تو در نهایت بهش بگی عشق یه رابطه ی دوست دوطرفه س

خوب، لارجر خانم من، توی این به اصطلاح عشق شما که یه رابطه ی دوستانه و البته دوطرفه هست همه چیزمو فدا کردم ، تحصیلاتم آینده م اعتبار شغلیم جوانی و سرزندگیم سرکوفت پدر شنیدم زخم خوردم

شما توی این دوطرفه چی دادید؟

نه خانوم خانوما، اینطور نیست که میفرمایید

اگر عشق رابطه ی دوستی دوطرفه هم باشه شمافقط گیرنده بودید

من از روی حس عاشقانه ی فدا شدن و فنی شدن همه چیزمو برای تو باختم

اون وقت تو با چه حقی عشقمو ازم گرفتی به خاطر این رابطه دوستی ظالمانه ی یک طرفه هااااااااان؟

چطور به خودت اجازه دادی به حریم دل من وارد بشی؟؟؟؟

خودت رو مالک من می دونستی قبول

چکار به کار قلب و و روحم داشتی

چرا فکر کردی مالک قلب من هم هستی؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۳۵
رضا آباد
۲۹
اسفند ۹۶

باهاش حرف زدم

الان نه، تابستون باهاش تلفنی حرف زدم

صدای مهربونی داشت، منو شناخت

(شما آقای خ...... هستید؟)

گفتم (آره، چه جالبه که منو شناختید!)

گفت (بچه ها اسمتون رو میارن توی خونه)

دوستش دارم، خیلی

همیشه چشامو می بندم و احساس می کنم کنارشم و دارم احوال تو رو ازش می پرسم

صردای قشنگش توی گوشمه

مامان جاسمین من

مامان محبوب من

الهی صدساله بشی اون قدر عمر کنی که من پیر و فرتوت بشم و دیگه کسی کاری به کارم نداشته باشه اون وقت بیام دیدنت

بگم مامان عزیز دلم، حالت خوبه؟ حال عزیز دلم چطوره؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۱۹
رضا آباد
۲۹
اسفند ۹۶

محبوبه ام

توی برهوت بی کسی تنها شدم

ای کاش منو عاشق خودت نکرده بودی

ای کاش نمی شناختمت

رفتی و دلم را با خودت بردی

دل که نباشد فکر و اعصاب و آرامش هم نیست

شادی زندگیم بودی

می دانم خبط کردم ، ولی خیانت نکردم، غفلت کردم

آهوی گریزپای دشت زندگانیم شدی و از دستت دادم

حالا من ماندم و حسرت نبودنت

نه زندگی می فهمم نه مرگم در می رسد

دیشب التماس خدا می کردم که جانم را بگیرد، دوباره التماسش می کردم که زنده بمانم و تا روزی که محبوبم زنده است بهم امان زنده بودن دهد

خیلی ها منو دارند و از بودنم فیض می برند

ولی اونی که تنها و بی کسه و همدم و سنگ صبور نداره منم

اومی که کسی رو نداره منم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۶ ، ۰۶:۳۹
رضا آباد
۲۹
اسفند ۹۶

ما همون نسلی هستیم که سوختیم و نابود شدیم تا روحانیت قرن چهاردهم بفهمد برداشت و تفسیری که. از دین دارد با مفاهیم انسانی و الهی سازگار نیست و غربی ها بهتر و بیشتر حقیقت دین را درک کرده اند

آنان که دم از دین اسلام نمی زنند مفاهیمی چون عشق و حماسه و آزادی و عدالت و حلال و حرام و درستی پاکی و کژی و ناراستی را عمیق تر فهمیده اند و بهتر به کار بسته اند

شاهد آن هم تحقیقی است کع در دانشگاه های خودمان شده و سوییس را اسلامی ترین کشور دانسته اولین کشور مسلمان در این رتبه بندی رده ی 32 ام دارد. و پایبندی ایران اسلامی ما به اسلام از 160 کشور کمتر است

ما سوختیم تا کسانی که دین را برای مردم ترجه کردند باور کنند خیلی چیزها بد نبوده و آنها به مردم از بدی آن دم زدند و خیلی چیزها خوب نبوده ولی آنها نعل وارونه زدند و از خوبی آن گفتند

ما سوختیم تا کارشناسان دینی مان بفهمد که دین را به درستی نفهمیده

هرچند بعید می دانم فهمیده باشد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۶ ، ۰۶:۲۸
رضا آباد
۲۸
اسفند ۹۶

عشق شتریه که در خونه ی هر کسی زانو می زنه

عشق آش کشک خاله برای همه س

همه عاشق می شن

اصولا، عاطفه و احساسات و حس فنا شدن و نابود شدن برای یکی در انسانیت انسان وجود داره

همه عشق رو تجربه می کنن

ولی

سرنوشت همه مثل هم نیست

یکیه، عشقش رو به پای عشقش می ریزه

یکیه عشقش رو به پای یه سگ می ریزه، نه که فکر کنین عاشق سگه شده! 

نه

شاید موضوع این باشه که به هر دلیلی دستش از عشقش کوتاه شده و قانون عاشقی حکم می کنه که عشقش رو نثار کس دیگه ای نکنه

پس عشقش رو نثار یه سگ می کنه

ر

البته یکی هم مثل من که سگ نداره عشقش رو می ریزه توی یه وبلاگ


داستان عشق وقتی یه طرفه میشه خیلی غم انگیزه

خدا رحمتت کنه باباطاهر:

چه خوش بی مهربونی 

هر دوسر بی


که یکسر مهربونی، دردسر بی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۰۸:۰۱
رضا آباد
۲۸
اسفند ۹۶

من دق میکنما

دلخوشیمو ازم نگیر

خواهش می کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۰۷:۵۰
رضا آباد
۲۸
اسفند ۹۶

معروفه که یه روز دو تا زن همراه با یه نوزاد اومدند خدمت امام علی و هر دوشون ادعا کردند که مادر اون نوزاد هستند

امام علی علیه السلام شمشیر از نیام برکشید و قصد کشتن بچه کرد و اینجور وانمود کرد که

” نوزادی که مادرش مشخص نیست بمیرد بهتر است تا زنده بماند”

اینجا بود که یکی از این دو زن دست از ادعای خود برداشت و ناله برآورد که 

”یاعلی من دروغ گفتم من مادر این بچه نیستم دست از تصمیمت بردار و طفل را نکش”

و مولا علی بن ابیطالب او را مادر طفل معلوم کرد و خطاب به او  فرمود :

”تو که راضی نشدی کودک کشته شود حتی به قیمت از دست دادنش پس تو مادر حقیقی او هستی”


به مادر میگن” عاشق”

عاشق مثل مادر می مونه

وقتی دید شمشیر شیر خدا روی گلوی فرزندشه میگه ”این بچه مال من نیست”


عاشق دلدارش رو برای خودش نمی خواد

ترجمان عشق برای عاشق وجود معشوقشه

به دلدارش میگه:

تو باش، مال یکی دیگه باش، بودنت رو عشقه


محبوبه ام 

این حرفها گفتنش آسونه

خدا می دونه چه غوغایی توی دل داغدار منه

تو بمان

هرچند برای من نیستی

بودنت زیباست

تو بمان

محبوبه ام 

بودنت تمام عشق منه

چه باورم کنی یا نه

بودنت تمام عشق منه

خدایا تو خودت شاهدم باش و حقیقت قلب دردمندم را هویدا کن






عاشق دلدار و محبوبش رو برای 

خودش نمی خواد



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۰۶:۱۰
رضا آباد
۲۶
اسفند ۹۶
یادمه بیست و هشتم اسفند بود و من توی مسجد جامع با خدا عهد بستم که تو رو فراموش کنم و به تو و خانواده ات خیانت نکنم
اون روز تو مشهد بودی و من مسافر بودم ، خیلی به هم ریخته و داغون بودم، اون قدر که به طرف دختر کوچیکم که شیطونی می کرد کفش پرتاب کردم و نزدیک بود بهش آسیب بزنم
با این حال با تو در میون گذاشتم ، فرداش بیست و نهم بهت پیام دادم که "فلانی بیا اسماعیلمون رو قربونی کنیم تا خدا ما رو به هم برسونه"ولی خودم نتونستم تاب بیارم و عهدم رو عوض کردم و گفتم خدایا چهله می گیرم و تو خودت کمکم کن و راه رو نشونم بده
نمی دونستم اسماعیلم همون عشقیه که توی سینه ی توئه
خدا عشق و مهری که توی سینه ی تو بود رو از من گرفت و منو داغدار تو کرد

یادمه یه روز گفتم "فلانی من تو رو از همه ی دنیا بیشتر دوست دارم"
گفتی "این حرف دیگه چاخانه منو بیشتر از بچه هات که دوست نداری"
گفتم "من می پرستمت"
بعد خواستم توضیح بدم حرفم رو در خلال حرفهام گفتم "امروز روی موُدِ خنده ام"
تو گفتی "فرق من و تو همینه"
پرسیدم "فرقمون چیه عزیزتر از جانم"
هر چه اصرار کردم تو هچی نگفتی

الان می فهمم که دیگه دیر شده
تو اون روز افسرده ی نداشتنِ چیزهایی بودی که الان خدا بهت داده و منو فراموش کردی
اون روز تو پر از غم بودی و من پر از انرژی و سرزندگی بودم
امروز تو شاد و سرزنده ای از گوهری که خدا بهت داده، خدا نگه ش داره برات
بزار بزرگ بشه و سبز بشه نمی تونی از من بگیریش
همون قدر که بچه ی تو هست بچه ی منم هست

خلاصه امروز تو شاد و سرزنده ای به خاطر گوهری که خدا بهت داده و من افسرده و غمگینم به خاطر گوهری که خدا ازم گرفته

اون روز من تو رو رها نکردم و تو امروز منو ول کردی به امون خدا
من هیچ وقت باور نکردم که تو منو دوست نداشته باشی و تو خیلی زود بعد چندساعت پیام تنفرآمیز خودت رو برام فرستادی و کم کم قلبت رو از من خالی کردی و الان من توی زندگیت نیستم

خبر نداری این طرف تو همه چیز من شدی و من عشق رو با تو و برای تو معنی کردم و هر روز و هر لحظه عاشق تر شدم
جاسمین قشنگم
تا زنده ام منتظرم بیایی و چشمان بی فروغم به جمال دلربای تو روشن بشه
من تو رو از خدا می گیرم فکر نکن بیکار می شینم و غصه می خورم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۱۹
رضا آباد
۲۵
اسفند ۹۶
اگه یکی سرگذشت ما رو بخونه می فهمه که شکستن پیوندِ بین ما کار خدا بود، فقط خدا می تونه یه پیوند ناگسستنی بین دو تا عاشق رو بشکنه
من که هر چی فکرش می کنم نمی تونم بفهمم چرا باید مهره ها اینجور چیده می شد؟!؟!؟!

مثلاً اون روز که تو بهم پیام دادی و گفتی که پیامی که به گوشی تو ارسال شده باعث شده آبروت بره و شاکی بودی، من صبح اون روز تلگرامم غیر فعال شد چون سیمکارتم رو گم کرده بودم و همین، باعث شد ابتکار عمل از دستم خارج بشه و توی خستگی ساعت دو و نیم تا چهار عصر که دوباره کلاس داشتم مجبور بشم بدترین حرفها رو به تو بزنم، حرفهایی که خودم هم بهشون اعتقاد نداشتم

یا مثلاً سوء تفاهم هایی که هیچ وقت برطرف نشد
اوایل ماه رمضون بود من داشتم سعی می کردم بهت توضیح بدم شرایطم رو که یه رد و بدل پیام من و تو بلبشویی برای من درست کرد که منو تا مرز خودکشی پیش برد، ینی با مرگ یه تصمیم کوچولو فاصله داشتم و یکی هم داشت نگاه می کرد و منتظر بود ببینه من چکار می کنم، آنچنان فشار روی اعصاب و روانم بود که فکرم کار نمی کرد اون شب تو آنلاین بودی و یه کلمه برام فرستادی و من خوندم و هیچ جوابی ندادم...ولی خدا می دونه تو چه برداشتی کردی و در مورد من چی فکر می کردی

جالبه، توی آخرین التماسهای من که داشتم دست و پا می زدم که تو برگردی و به من یه فرصت مجدد بدی (گمونم اواخر ماه رمضون امسال بود) تو جواب دادی:

" [۲۱.۰۶.۱۷ ۲۳:۱۴]  منم با خدا عهد کردم دیگه طرف شما نیام، نمیتونستم عهدم رو بشکنم چون تنها کسی که تا الان کنارم بوده همون خدا بوده نه کسِ دیگه ای.

وسایل تون رو پست می کنم نه الان باید بیام شهرتون از اونجا پست کنم. خدانگه دار"

حالا خبر نداری، توی نبودن های تو قلب شرحه شرحه ی من جایگاه خدا شده نه کس دیگه ای، تنها خدا هست که همدم و همراز و خلوت نشین بی کسی های من شده

وقتی تو رو از دست دادم قلبم رو پیشکش خدا کردم و سعی کردم جای خالی تو رو با خدا پر کنم و از او بخوام که تو رو به من برگردونه


می بینی؟

می بینی عشق بیکران من؟

می بینی محبوبه ی قلبم؟

انگاری خدا از عشقمون خوشش اومده و حیفش اومده ما دو تا عاشق هم باشیم

انگاری خدا ما رو برای خودش پسندید، حیفش اومد برای هم باشیم

با خودش گفته:

"اینا رو ببین، عشق رو من براشون آفریدم، من عاشق مطلق هستی ام، من عاشق بنده هام هستم، اون وقت این دو تا به جای اینکه عاشق من باشند عاشق همدیگه شدند"

هیچی دیگه،  ما دو تا رو از هم جدا کرد که عاشق خودش بشیم
جالبه که برای هر دوتامون هم همین اتفاق افتاد، تو جای منو با خدا پر کردی و من هم جای تو رو با خدا و التماس کردن بهش پر کردم

جاسمین قشنگم،
من که می دونم جای عشق من توی سینه ی تو رو هیچی نگرفته، جز عشق به بچه ت و عشق به خدا 
که صدالبته عشق مادر به فرزند از جنس عشق الهی و لاهوتیه نه زمینی،

مثل عشق ما دو تا به هم، که نه همو دیدیم نه با هم حرف زدیم ولی ... (خودم رو می گم) آنچنان طعم عشق تو برای من گوارا بود که حتی عشق به بچه هام هم جای اونو نمی گیره فقط خداست که آرومم می کنه و بس

الان من از تو محروم شدم، خُب، شدم که شدم، قلب و روح و ذکر و فکر و نگاه و همه ی اعضا و جوارحم درگیر تو و وجود توئه
شاید باور نکنی و بگی داره حرفهای رمانتیک می زنه ولی خدا که شاهده 
جز نام تو و یاد تو و حضور تو توی زندگی من اساسا چیزی وجود نداره
ناراحت نیستما ولی بالاخره آسیبهایی هم می زنه به من، مثلاً بچه هام بهره ای از من نمی برند چون واقعاً درد نبودنت رمقی برام نمی زاره که بخوام به اونا برسم، خودم، خودم اصلاً زندگی ندارم، نه به فکر سلامتی خودم نه آینده ی کاری خودم نه آینده ی درسی و شغلی و تحصیلی خودم، هیچی، فقط موج زندگیه که منو داره با خودش می بره، منم مثل یه تکه چوب روی آب هستم که از خودش اختیاری نداره، باورت می شه به فکر افتاده بودم سیگاری بشم، باورت میشه

می دونم که هیجان بچه و هویت جدیدت اونقدر برات اومد داشته که تو مثل من نشی

خدا کنه اینا رو هیچ وقت نخونی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۰۷
رضا آباد