Jasmine Smart

ای کاش برگردی، اگر می دانستی آتش عشق تو با چه شعله ای وجودم را می سوزاند، دست روی دست نمی گذاشتی، لابد خواست خدا نیست که تو این عشق شورانگیز را درک کنی

Jasmine Smart

ای کاش برگردی، اگر می دانستی آتش عشق تو با چه شعله ای وجودم را می سوزاند، دست روی دست نمی گذاشتی، لابد خواست خدا نیست که تو این عشق شورانگیز را درک کنی

Jasmine Smart

آهِ من
روزی گیرد دامنت، سوزد با منت
با مَنَت سوزد، نه که تنها

اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بی

یادت به خیر،
چقدر عشقمان زیبا بود، و بی نظیر

اگر عاشق نیستی، عاشق کُش هم نباش
اگر عاشقی یافتی که اسیر و شیدایت شده و تو او را غریبه می پنداری،
غریب نواز باش، غریبه کُشی نکن

خیلیا بودند که برای رسیدن به عشقشون عمرشون رو گذاشتند و از این خیلیا، خیلیا بودند که عمرشون رو باختند ولی به عشقشون نرسیدند،؛، شاید من هم از این خیلیای دوم باشم

محبوبه ی قلبم، آهوی رمیده ام، اگر از عشق بینهایت من صرف نظر کنی، چیزی رو از دست می دی که با هیچی نمی تونی جبرانش کنی، ... با هیچی

عشقِ تمامِ من، خوش آمدی و صفا آوردی، جان من قربان قدمهایت، لایقم دانستی و چشم و چراغِ خانه ی دلم شدی، سرت سلامت و شادیت پایدار

۲۵
اسفند ۹۶
اگه یکی سرگذشت ما رو بخونه می فهمه که شکستن پیوندِ بین ما کار خدا بود، فقط خدا می تونه یه پیوند ناگسستنی بین دو تا عاشق رو بشکنه
من که هر چی فکرش می کنم نمی تونم بفهمم چرا باید مهره ها اینجور چیده می شد؟!؟!؟!

مثلاً اون روز که تو بهم پیام دادی و گفتی که پیامی که به گوشی تو ارسال شده باعث شده آبروت بره و شاکی بودی، من صبح اون روز تلگرامم غیر فعال شد چون سیمکارتم رو گم کرده بودم و همین، باعث شد ابتکار عمل از دستم خارج بشه و توی خستگی ساعت دو و نیم تا چهار عصر که دوباره کلاس داشتم مجبور بشم بدترین حرفها رو به تو بزنم، حرفهایی که خودم هم بهشون اعتقاد نداشتم

یا مثلاً سوء تفاهم هایی که هیچ وقت برطرف نشد
اوایل ماه رمضون بود من داشتم سعی می کردم بهت توضیح بدم شرایطم رو که یه رد و بدل پیام من و تو بلبشویی برای من درست کرد که منو تا مرز خودکشی پیش برد، ینی با مرگ یه تصمیم کوچولو فاصله داشتم و یکی هم داشت نگاه می کرد و منتظر بود ببینه من چکار می کنم، آنچنان فشار روی اعصاب و روانم بود که فکرم کار نمی کرد اون شب تو آنلاین بودی و یه کلمه برام فرستادی و من خوندم و هیچ جوابی ندادم...ولی خدا می دونه تو چه برداشتی کردی و در مورد من چی فکر می کردی

جالبه، توی آخرین التماسهای من که داشتم دست و پا می زدم که تو برگردی و به من یه فرصت مجدد بدی (گمونم اواخر ماه رمضون امسال بود) تو جواب دادی:

" [۲۱.۰۶.۱۷ ۲۳:۱۴]  منم با خدا عهد کردم دیگه طرف شما نیام، نمیتونستم عهدم رو بشکنم چون تنها کسی که تا الان کنارم بوده همون خدا بوده نه کسِ دیگه ای.

وسایل تون رو پست می کنم نه الان باید بیام شهرتون از اونجا پست کنم. خدانگه دار"

حالا خبر نداری، توی نبودن های تو قلب شرحه شرحه ی من جایگاه خدا شده نه کس دیگه ای، تنها خدا هست که همدم و همراز و خلوت نشین بی کسی های من شده

وقتی تو رو از دست دادم قلبم رو پیشکش خدا کردم و سعی کردم جای خالی تو رو با خدا پر کنم و از او بخوام که تو رو به من برگردونه


می بینی؟

می بینی عشق بیکران من؟

می بینی محبوبه ی قلبم؟

انگاری خدا از عشقمون خوشش اومده و حیفش اومده ما دو تا عاشق هم باشیم

انگاری خدا ما رو برای خودش پسندید، حیفش اومد برای هم باشیم

با خودش گفته:

"اینا رو ببین، عشق رو من براشون آفریدم، من عاشق مطلق هستی ام، من عاشق بنده هام هستم، اون وقت این دو تا به جای اینکه عاشق من باشند عاشق همدیگه شدند"

هیچی دیگه،  ما دو تا رو از هم جدا کرد که عاشق خودش بشیم
جالبه که برای هر دوتامون هم همین اتفاق افتاد، تو جای منو با خدا پر کردی و من هم جای تو رو با خدا و التماس کردن بهش پر کردم

جاسمین قشنگم،
من که می دونم جای عشق من توی سینه ی تو رو هیچی نگرفته، جز عشق به بچه ت و عشق به خدا 
که صدالبته عشق مادر به فرزند از جنس عشق الهی و لاهوتیه نه زمینی،

مثل عشق ما دو تا به هم، که نه همو دیدیم نه با هم حرف زدیم ولی ... (خودم رو می گم) آنچنان طعم عشق تو برای من گوارا بود که حتی عشق به بچه هام هم جای اونو نمی گیره فقط خداست که آرومم می کنه و بس

الان من از تو محروم شدم، خُب، شدم که شدم، قلب و روح و ذکر و فکر و نگاه و همه ی اعضا و جوارحم درگیر تو و وجود توئه
شاید باور نکنی و بگی داره حرفهای رمانتیک می زنه ولی خدا که شاهده 
جز نام تو و یاد تو و حضور تو توی زندگی من اساسا چیزی وجود نداره
ناراحت نیستما ولی بالاخره آسیبهایی هم می زنه به من، مثلاً بچه هام بهره ای از من نمی برند چون واقعاً درد نبودنت رمقی برام نمی زاره که بخوام به اونا برسم، خودم، خودم اصلاً زندگی ندارم، نه به فکر سلامتی خودم نه آینده ی کاری خودم نه آینده ی درسی و شغلی و تحصیلی خودم، هیچی، فقط موج زندگیه که منو داره با خودش می بره، منم مثل یه تکه چوب روی آب هستم که از خودش اختیاری نداره، باورت می شه به فکر افتاده بودم سیگاری بشم، باورت میشه

می دونم که هیجان بچه و هویت جدیدت اونقدر برات اومد داشته که تو مثل من نشی

خدا کنه اینا رو هیچ وقت نخونی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۲/۲۵
رضا آباد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی