دلم یک اتفاق تازه مى خواهد...
نه مثل عشق و دل دادن
نه در دام غم افتادن
دگر اینها گذشت از ما...
شبیه شوق یک کودک که کفش نو به پا دارد
و گویى کل دنیا را,در آن لحظه,به زیر کفشها دارد
دلم یک شور بى اندازه مى خواهد...
نه با تو
با خودم تنها
و این سایه
که عمرى بى توقع بوده همسایه
و یا با چشمهایى خسته اما جنس چشمک!
گیسوانى رنگ پشمک!
عشق بازى در زمان حال
با سى سال قبلى ؟!
نه ,نمیخواهم
مرا با یاد کارى نیست
و جز این سایه ,یارى نیست
فقط گاهى
دلم یک اتفاق تازه مى خواهد...
#مهدى_مختارزاده
تیرماه1392
دلت یک اتفاق تازه می خواهد
دلت من را نمی خواهد
نه که من را
نه
دلت "عشق و دلدادن" نمی خواهد
پس چرا در قلب من جا کرده ای، ای جان
تو که در دام غم افتادن نمی خواهی
تو که احساس پیری بی امان کردی
پس چرا قلب مرا بشکسته ای، ای گل
چه می دانم چه می خواهی
شبیه کودکانی تو
عشقت هم شبیه کودکان، انگار
دلت یک شورِ بی اندازه می خواهد؟
شورِ بی اندازه می خواهی؟
بی عشق؟
دانی چه می ماند؟
شورِ بی اندازه یعنی عشق
شورِ بی اندازه یعنی تو
یعنی من
یعنی ما
شورِ بی اندازه را در قلب من یابی، نه جای دیگری، محبوبه ام
منم آن اتفاق تازه، ای محبوبه جان
در دلم بنشسته ای، در به رویم واکن ای جان
سالیان است مانده ام پشتِ درِ قلبت،
درم واکن
رهایم کن