عاشقت شدم
ولی به عشقت خیانت کردم
ازت بریدم
ولی اونی که بهت خیانت کرد و ازت برید،
ذهنِ وامونده م بود نه قلبِ نگون بختم
قلبِ این عاشق دلسوخته حتی لحظه ای از تو غافل نبود
بازی خوردم، فکر کردم به هر گردی میشه گفت گردو
خواستم آدم بده ی داستان زندگیم نباشم و اهل نامردی و خودبینی نباشم
من که سالها فداکاری کرده بودم و خودم رو خرج بقیه کرده بودم، نخواستم معروف بشم به نامرد
البته
دلشکستن رو دوست نداشتم
با خودم فکر کردم ، تا من باشم او (یعنی تو) هم هست
اگر بمانم او دلشکسته نمی شود
گفتم می مانم ولی عشقم را پنهان می کنم، مگه برادر نمی تونه عاشق خواهرش باشه
نخواستم اطرافیانم بشکنند
پس
خودم را شکستم، پیش تو
و تو هم مرا شکستی، غرورم را ،عزّتم را، دنیایم را شکستی
خورد شدم
البته
تو هم ادعا کردی که به دست من شکستی ولی بعید می دانم، تو را خدای آسمانها تحفه ای
عنایت کرد که چو منی را فراموش کردی، همون تحفه ای که حسرت دیدنش رو به دلم گذاشتی
قصد داشتم یه روز بیام شهرتون و یه جایی کوچولوی ماهت رو ببینم، آنقدر توی داستان
کیک تولدت خورد شدم که دیگه تا زنده ام کمرم راست نمیشه
مبارکت باشه، دشمنت رو خوب ضربه ی فنی کردی
ایول، خانم قوی
ولی من خیانت کردم، خودمم قبول دارم، یعنی ذهنم به تو خائن شد نه قلبم
قلبِ بیچاره ی من که افسارش رو داد به دست منطقِ ذهنم