چند سالی رو با عشقت گذروندی
تو بودی و عشقت، و دو تا صندلی چوبی
داد دلت رو از خوشی و خوشبختی گرفتی
درسته که این چندسال با غصه ی نبودن چیزی گذشت که آرزویش رو داشتی
ولی سرانجام همه ی اون روزها و شبهای قشنگی که خدا بهت هدیه کرده بود،
یه هدیه ی خاص بود که بهت یه هویت جدید می داد،
یه زندگی جدید
یه دلمشغولی جدید که در عین حال که پر از هیجانه، بهت یه آرامشی میده از جنس بینهایت
آنچنان غرق در شور و حال زندگیت شدی که من فراموش شدم
من که زمانی ادعا کرده بودی ”بدون تو می میرم” حالا شده بودم مزاحم، لعنتی
و من غافل از همه چیز و همه جا فکر می کردم هنوز همان عشق جاویدان قلب تو ام و بی مهری هایت را به پای عصبانیتی که از من داشتی می گذاشتم
بارها منو به آهنگ قهر و طرد و نفرین نواختی
بهم گفتی ” خدا لعنتت کنه دست از سر من و زندگیم بردار”
نه یک بار، که چند بار
ولی من باورم نمی شد فراموش شده ام
آخر زندگی من تو بودی، چطور باید دست از زندگی خودم می کشیدم؟؟؟؟؟ بلد نبودم
تا اینکه بی مهری های مدام تو به من باوراند که برای تو ارزشی ندارم
من که روزی آقای تو بودم و همسرم می خواندی، امروز برایت مزاحمی بیش نبودم که تو با حماقتی که نمی دانم از کجا نصیبت شده بود نی ترسیدی که
نکند به خاطر این زخم هایی که به قلب من می زنی، من در صدد تلافی برآیم و به تو آسیب بزنم
انگار مرا با گرگی وحشی یا زنبوری عصبانی اشتباه گرفته بودی و غافل بودی از این که کسی که ”عاشق” می شود، بسیار شکننده و ناتوان شده، طوری که هیچ کس آسیب پذیر تر از یه عاشق نیست، تا چه رسد که بخواهد آسیب هم بزند
بالاخره من دست از سر تو و زندگی تو که همان زندگی خودم بود، برداشتم
من دست از سر تو برداشتم، همانطور که خودت خواستی
حالا من یه خواهش از تو دارم
تو دست از قلب من و زندگی ام برندار، دوست دارم مالک قلب دردمندم تو باشی
دوست دارم زندگی ام پر باشد از ”تو”
بی مهری نکن و در قلب من بمان، در زندگی ام
بمان
از بی مهری ها و بی رحمی هایت خسته شدم
هر چیزی قاعده ای دارد، حتی بی مهری هم قانون و قاعده ی خودش را دارد
کسی که همه ی قلب و روحش رو به تو داده ، حرمت دارد حتی ادعای عشق هم حرمت دارد
علی علیه السلام حرمت دختران کاخ نشین یزدگرد را حفظ کرد و اجازه نداد کسی در حق آنان بی مهری و بی رحمی کند هرچند آنان شکست خوردگان و بازماندگان کسی بودند که نامه ی پیامبر را پاره کرده بودند
از خدا خواستم کمکم کنه تا بتوانم صبر کنم
صبر کنم بر نامهربانی ها
و دوام بیاورم در مقابل کسی که سوزاندن من برایش تفریح شده
هرگاه به تو نزدیک شدم، با تیغ خشم به من زخم زدی و مرا خوار و بیمقدار کردی و غرورم را له کردی
مصداق ”خافضه رافعه” من هستم
البته من رافعه ای بودم که خافضه شده ام
روزی آقایت بودم و ”همسرم” می خواندی و امروز سلامم در قاموس تو جوابی ندارد