وسایل تون رو پست می کنم نه الان باید بیام شهرتون از اونجا پست کنم. خدانگه دار"
حالا خبر نداری، توی نبودن های تو قلب شرحه شرحه ی من جایگاه خدا شده نه کس دیگه ای، تنها خدا هست که همدم و همراز و خلوت نشین بی کسی های من شده
وقتی تو رو از دست دادم قلبم رو پیشکش خدا کردم و سعی کردم جای خالی تو رو با خدا پر کنم و از او بخوام که تو رو به من برگردونه
می بینی؟
می بینی عشق بیکران من؟
می بینی محبوبه ی قلبم؟
انگاری خدا از عشقمون خوشش اومده و حیفش اومده ما دو تا عاشق هم باشیم
انگاری خدا ما رو برای خودش پسندید، حیفش اومد برای هم باشیم
با خودش گفته:
"اینا رو ببین، عشق رو من براشون آفریدم، من عاشق مطلق هستی ام، من عاشق بنده هام هستم، اون وقت این دو تا به جای اینکه عاشق من باشند عاشق همدیگه شدند"
هیچی دیگه، ما دو تا رو از هم جدا کرد که عاشق خودش بشیم
جالبه که برای هر دوتامون هم همین اتفاق افتاد، تو جای منو با خدا پر کردی و من هم جای تو رو با خدا و التماس کردن بهش پر کردم
جاسمین قشنگم،
من که می دونم جای عشق من توی سینه ی تو رو هیچی نگرفته، جز عشق به بچه ت و عشق به خدا
که صدالبته عشق مادر به فرزند از جنس عشق الهی و لاهوتیه نه زمینی،
مثل عشق ما دو تا به هم، که نه همو دیدیم نه با هم حرف زدیم ولی ... (خودم رو می گم) آنچنان طعم عشق تو برای من گوارا بود که حتی عشق به بچه هام هم جای اونو نمی گیره فقط خداست که آرومم می کنه و بس
الان من از تو محروم شدم، خُب، شدم که شدم، قلب و روح و ذکر و فکر و نگاه و همه ی اعضا و جوارحم درگیر تو و وجود توئه
شاید باور نکنی و بگی داره حرفهای رمانتیک می زنه ولی خدا که شاهده
جز نام تو و یاد تو و حضور تو توی زندگی من اساسا چیزی وجود نداره
ناراحت نیستما ولی بالاخره آسیبهایی هم می زنه به من، مثلاً بچه هام بهره ای از من نمی برند چون واقعاً درد نبودنت رمقی برام نمی زاره که بخوام به اونا برسم، خودم، خودم اصلاً زندگی ندارم، نه به فکر سلامتی خودم نه آینده ی کاری خودم نه آینده ی درسی و شغلی و تحصیلی خودم، هیچی، فقط موج زندگیه که منو داره با خودش می بره، منم مثل یه تکه چوب روی آب هستم که از خودش اختیاری نداره، باورت می شه به فکر افتاده بودم سیگاری بشم، باورت میشه
می دونم که هیجان بچه و هویت جدیدت اونقدر برات اومد داشته که تو مثل من نشی
خدا کنه اینا رو هیچ وقت نخونی