عاشق شدن، کار هر کسی نیست، باید بلد باشی
عشق ورزیدن هم همینطور
عاشق ماندن هم کار همه نیست
کلاً داستان عشق و عاشقی برای خودش حساب کتابی داره،
باید آموزش دیده باشی
باید بلدِ راه باشی
معیار داره
روش داره
حساب و کتاب داره
قانون داره
الکی و باری به هر جهت نیست
ما که نه بلد بودیم عاشق بشیم
نه معیارهای عشق و عاشقی رو می دونستیم
اساساً جنس مخالف برامون تابو شده بود
کسی بهمون یاد نداده بود چه جوری باید عشقمون رو کشف کنیم و چه جوری عشقمون رو حفظ کنیم
اصلاً نمی دونستیم عشق باید دو طرفه باشه
اینکه تو عاشق بشی کافی نیست باید طرف مقابلت هم نسبت به تو حس عاشقانه پیدا کنه، اونم نه به خاطر احساسی که تو نسبت به اون داری، یه احساس عمیق عاشقانه ای باید از درونش بجوشه
خلاصه هیچی نمی دونستیم و فکر کردیم که عاشق شدیم و روی همون فرضِ غلط همه کاری کردیم....
خیال کردیم عاشق شدیم و خیال کردیم عشق رو فهمیدیم و خیال کردیم گمشده مون رو پیدا کردیم و روی همین اساس غلط زندگیمون رو بنا کردیم و شد اونی که شد...
ولی خوشید همیشه پشت ابر نمی مونه و قلب تو بالاخره ساکنِ خودش رو پیدا می کنه
من هم مستثنی نبودم و قلبِ وامونده م گمشده ی خودش رو پیدا کرد
ولی من سالها بود که عشق رو غلط فهمیده بودم و فکر می کردم عشق همینیه که من احساسش می کنم
این بود که نتونستم از عشقم محافظت کنم، حتی نتونستم اونو به درستی درک کنم و عشقم رو با دست خودم نابودش کردم
وقتی به حقیقت کارم پی بردم و دریافتم که عشقم رو فدای چیزی کردم که ارزش نداشته واقعاً و دریافتم که عشق نباید فدای چیزی جز معشوق بشه
دیگه دیر شده بود...
برگشتم تا عشقم رو احیا کنم ولی منو از کاخ آرزوهام بیرون انداختند
عین جناب مالک
حالا سفر من شروع شده
باید بیست سال منتظر بمانم
تا اینکه
یا مرگ مرا درباید
یا طعم وصال را بچشم
اگر مثل جناب مالک شانس بیاورم، عشقم را درک خواهم نمود
نگاهم به نگاهش گره خواهد خورد
دستانش را خواهم گرفت
سلامش خواهم کرد
نگاهش خواهم کرد
نگاهم خواهد کرد
نگاهش خواهم کرد
نگاهش خواهم کرد
تا سپیده دمانِ رویای عاشقی
تا طلوع صبح امید و آرزوهایم
نگاهش خواهم کرد