ای کاش همش خواب بود
خواب آشفته ای که تعبیر نداشت و من همین الان با نفس های بریده و جسمی بی جان از کابوس اون نجات پیدا می کردم
بی درنگ با تو تماس می گرفتم:
- جاسمین قشنگم خدا نصیبت نکنه نمی دونی چه خواب وحشتناکی دیدم، اگر بیدار نمی شدم شاید الان جونی توی بدنم نمانده بود
خواب دیدم تو باهام قطع رابطه کردی، جوری که هیچ بازگشتی نداشته باشه، درد مرموزی توی قفسه ی سینه م آزارم می داد، آخه باعثِ این جدایی خودم بودم و خودم رو به خاطر اشتباهم نمی بخشیدم
خواب دیدم همه ی زندگیم شده "نبودن تو" و من ماندم و تنهایی
چه تنهایی، دور و برم شلوغ بود زن داشتم بچه داشتم بچه های قد و نیم قد و بابا دوست و دوست داشتنی، ولی من تنها بودم
من بودم و خمودی و افسردگی و لحظه هام پر شده بود از تو، تویی که نمی دیدمت
نگاهم به هرچه می افتاد تو را می دیدم ولی تو نبودی
مثل مرده ای شده بودم که جان داشته باشه و نفس بکشه، هیچی برام آرزو نبود هیچ هدفی نداشتم، واقعاً مرده بودم
وای خیلی بد بود
جاستین قشنگم قول بده تنهام نزاری، من بلد نیستم بدون تو زندگی کنم، قول بده ...
و تو منو دلداری بدی و من آروم بشم
حاضرم کلِّ زندگیمو با برآورده شدنِ این آرزو تاخت بزنم