و خداوند سر را آفرید تا روی گردن باشد نه در زندگی دیگران
البته خداوندی که سر را آفرید، دل را هم آفرید ،
دل، سر نیست که بچرخانی
وقتی دل از سینه ی یکی کوچ کنه و اسیر دیارِ یار بشه، دیگه نمیشه بهش بگی برگرد،
برنمیگرده
عمریست که در پایین انداختنِ سر و بستنِ چشم هایمان شاگردی کرده ایم، استادِ این بحریم
ولی قلب، داستان دیگریست
هرچند تو به عشق من اهانت می کنی و دلم را می شکنی، ولی قلب من گواهی می دهد که عشقم به تو، حقیقی و بی نظیر است
وقتی قلبی را می دزدی و دلی را به خودت وابسته می کنی و بعد رهایش می کنی، به این هم فکر کن که شاید این قلب راه خانه اش را گم کند و در کوی تو سرگردان شود
من جوان خام و هیجان زده ای نیستم، عشق را خوب می شناسم
سالها آن را تجربه کرده ام، عاشق بوده ام، عاشق کرده ام
ولی عشقی که از تو دیده ام بی نظیر یافتم
هرچند، رنجی هم که از تو دیدم بی نظیر بود و ماندگار
آری دخترجان،
سر را می توان چرخاند،
چشم را می توان بست
ولی دل را نه می توان چرخاند و نه می توان بست
قلب مثل روح عمل می کند، گاهی می رود و بر می گردد، یک بار هم برای همیشه می رود و دیگر بر نمی گردد
اگر نگران مزاحمت من هستی، باید بهت بگم،
حتی اگر از نبودنت بمیرم هم حاضر نیستم هیچ گونه ارتباطی با تو داشته باشم
نه پیغامی
نه پسغامی
نه ندایی
نه صدایی
نه زنگی
نه رنگی
نه کادوی تولد بچه ت
نه کیک تولد خودت
...
هیچ
دیگه اجازه نمی دم به عشقم توهین کنی
شاید من یه جایی یه زمانی تو را ببینم، ولی اجازه نخواهم داد تو نشانه ای از من بیابی
اینجا، این وبلاگ، خونه ی آبادِ منه،
توی این خونه حرف دلم رو می زنم،
صادقانه،
اینجا راحتم، آرومم...
رهگذرانی هستند، می آیند و می روند و حالِ نزارم را می بینند،
تنها نیستم
اون روزی که تو خودت را نفهمیدن زدی و وانمود کردی که عشق من را درک نمی کنی و من را مزاحم خواندی و به من تهمت زدی که من قصد دارم آبروی تو را ببرم، از همان روز دلم شکست و تصمیم گرفتم دیگر نگذارم کسی عشقم را لگدمال کند و به احساساتم توهین کند
محبوبه ی قلبم، پروانه ی باغ زندگی ام، جاسمین عزیزم،
ای کسی که مدام در فکر "سَر" هستی و "دل" رو سرسری می گیری و حواست به قلب خودت و بقیه نیست
برو و با "سر"ی که روی بدنت سنگینی می کنه خوش باش
و مواظب باش توی زندگی بقیه سرک نکشی
انگار دیروز بود که وارد زندگی من شدی و منو اسیر خودت کردی و خیلی زود منو رها کردی توی صحرای سردِ نبودنت و منو دعوت کردی به فراموشی و گفتی "منو از سرت بیرون کن"
مواظب باش دوباره خبط نکنی
خدا "سر" رو آفریده برای اینکه روی گردنت باشه نه توی زندگی بدبختی مثل من
از ما که گذشت
مواظب باش دیگه کسی رو اسیر خودت و خوبی هات نکن
شاید مثل من باشه،
زورش نرسه، بندهایی که اونو باهاش بستی رو پاره کنه
و آزاد بشه