یادش به خیر پارسال توی همین روزها بهم گفتی فلانی هرچی می خوای بگی بهم، برام بنویس....
من هم روی کاغذ برات نوشتم آنچه حرف دلم بود و تولدت رو بهت تبریک گفتم
احساسم بهم میگه اون نوشته رو نگه داشتی ولی عقلم میگه هرچی از من داشتی رو نیست و نابود کردی
ولی من، نه به عقلم گوش می دم و نه به احساسم
من به قلبِ زخم خورده ام اعتماد می کنم و تا زنده ام به عشقم وفادار می مونم و بهت ثابت می کنم که حتی برای یک لحظه بهت خیانت نکردم
البته اعتراف می کنم که ذهنم بهت خیانت کرد اون هم مدت کوتاهی، ولی قلبم هیچ وقت به تو خیانت نکرد
امشب می خوام تا صبح بیدار باشم و فکر کنم، به خودم، به تو
می خوام برنامه بریزم برای آینده
حقیقتش من دلواپس نتیجه و عاقبت کار نیستم، بیشتر می خوام خدا ازم راضی باشه و به اون چیزی عمل کنم که بعدش غصه نخورم و مثل الان حسرت گذشته نداشته باشم
امشب می خوام برنامه ریزی کنم
برای یک زندگی که همه ی لحظه هاش پُر شده از "تو "
امشب می خوام خودم رو آماده کنم
برای یک زندگی که مملو از انتظار باشه ولی ناامیدی بهش راه نداشته باشه
و همه چیز رو بسپارم به خدا
تنها محرم اسرارم و سنگ صبورم خداست و اگر بیشتر به خدا پرداخته بودم، اونی که ساکن قلب و روحم هست الان کنارم بود